شرمسار گشتن. [ ش َ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) شرمسار شدن. خجل شدن. شرمنده گشتن. ( یادداشت مؤلف ) : هر که اول بنگرد پایان کاراندر آخر او نگردد شرمسار.مولوی.گاه می گویم چه بودی گر نبودی روز حشرتانگشتندی بدان در روی نیکان شرمسار.سعدی.رجوع به شرمسار شدن شود.
سنگ روی یخ شدنبشرم در افتادن ؛ شرمنده شدن. حالت شرم و خجلت دست دادن :به عشق روی تو گفتم که جان برافشانمدگر بشرم در افتادم از محقر خویش. سعدی.+ عکس و لینک