[ویکی نور] «عبدالرحمن شرفکندی» از نویسندگان و شاعران کرد ایران ملقب به هَژار، فرزند حاجی ملا محمد بود و در سال 1300ش در کردستان ایران زاده شد. دوران کودکی و جوانی را در مهاباد سپری نمود و هنگامی که 17 سال سن داشت پدرش درگذشت. هژار ناچار درس و تحصیل را بعد از مرگ پدر، رها کرد و به کسب و کار روی آورد و به دلیل تحصیل برادران با همه مشکلات شهرنشینی، به مهاباد نقل مکان کرد. نیاز به امکانات بیشتر موجب شد که کسب و کارش را رونق بیشتری دهد. هنگام برداشت محصول، از کشاورزان بوکان و روستاهای اطراف گندم و... می خرید و به تبریز می برد و می فروخت. همچنین گاو و گوسفند معامله می کرد و به کار کشاورزیش هم می رسید.
ناگفته نماند که با همه گرفتاری ها، علاقه شدید عبدالرحمن جوان به زبان و ادبیات کردی چنان بود که تا سالها بسیاری از دواوین شعرا را خوانده بود و بیشتر آنها را از حفظ داشت.
او تخلص هژار «به معنی بینوا و درویش» را برای خود برگزید و با خود عهد کرد که هیچگاه به خاطر مال و مقام، دست به قلم نبرد. اشعار دل انگیز هژار به زودی به دلها راه یافت و ورد زبان خاص و عام شد. نخستین دیوان اشعارش که ئاله کوک نام داشت چاپ و منتشر گردید و به زبان آذری نیز ترجمه و انتشار یافت. هژار به دلیل مسائل سیاسی پس از دو ماه حبس در سقز، در حالیکه می خواستند او را به مهاباد منتقل کنند در فرصتی موفق به فرار شد و پس از روزها پیاده روی در برف و سرما، وارد خاک عراق شد. با وجود مشکلات فراوان در آنجا، دست از مطالعه نکشید و همواره بخشی از مختصر دستمزدش را به خرید کتاب اختصاص میداد. کار طاقت فرسا و سوء تغذیه مسمومش کرد و توسط جمعی از دوستدارانش به بیمارستانی در جبل لبنان انتقال یافت. این بیمارستان کتابخانه بزرگی داشت حاوی کتاب های ارزشمند بسیار به زبان عربی. هژار دو سال و چند ماه در آنجا بسر برد و در این مدت بیشتر اوقاتش را به مطالعه گذراند و اطلاعاتش را در زمینه زبان و ادبیات عرب تکمیل کرد؛ بطوری که وقتی به عراق بازگشت به عضویت در مجمع علمی آن کشور درآمد و مجال یافت که به مطالعه و تحقیق بیشتر بپردازد. و به علاوه برخی از اشعار و مقالاتش را منتشر نماید. هژار سه سال نیز در سوریه اقامت گزید. سرانجام هژار بعد از 17 سال به ایران بازگشت. دولت ایران او را در عظیمیه کرج سکنی داد و بدین ترتیب او بار دیگر چندمین بار و در سرپیری، باز زندگی را از صفر شروع کرد. در دانشگاه تهران ترجمه قانون در طب، تألیف ابوعلی سینا را به او پیشنهاد دادند در ازای دستمزد مختصری، و با ترجمه اولین کتاب از این اثر، در محافل علمی و ادبی راه پیدا کرد و به عضویت فرهنگستان زبان فارسی درآمد. با تلاش سخت و خستگی ناپذیر بیشتر ساعات شبانه روز را به تحقیق و تألیف و ترجمه مشغول بود و در سایه این کار پی گیر آثار ارزشمند و کم نظیری را در زمینه های مختلف علمی و ادبی و فرهنگی از خود به یادگار گذاشت.
سرانجام در روز پنجشنبه دوم اسفند ماه سال 1369 در تهران بر اثر بیماری به جوار یار شتافت و بدرود حیات گفت. جنازه استاد را به مهاباد منتقل کردند و در حالیکه شهر در ماتم نشسته بود و جمعیت انبوهی از دور و نزدیک برای وداع با وی گرد آمده بودند، با تجلیل بسیار تا گورستان بداق سلطان مشایعت شد و در کنار هیمن و ملا غفور به خاک سپرده شد.
ناگفته نماند که با همه گرفتاری ها، علاقه شدید عبدالرحمن جوان به زبان و ادبیات کردی چنان بود که تا سالها بسیاری از دواوین شعرا را خوانده بود و بیشتر آنها را از حفظ داشت.
او تخلص هژار «به معنی بینوا و درویش» را برای خود برگزید و با خود عهد کرد که هیچگاه به خاطر مال و مقام، دست به قلم نبرد. اشعار دل انگیز هژار به زودی به دلها راه یافت و ورد زبان خاص و عام شد. نخستین دیوان اشعارش که ئاله کوک نام داشت چاپ و منتشر گردید و به زبان آذری نیز ترجمه و انتشار یافت. هژار به دلیل مسائل سیاسی پس از دو ماه حبس در سقز، در حالیکه می خواستند او را به مهاباد منتقل کنند در فرصتی موفق به فرار شد و پس از روزها پیاده روی در برف و سرما، وارد خاک عراق شد. با وجود مشکلات فراوان در آنجا، دست از مطالعه نکشید و همواره بخشی از مختصر دستمزدش را به خرید کتاب اختصاص میداد. کار طاقت فرسا و سوء تغذیه مسمومش کرد و توسط جمعی از دوستدارانش به بیمارستانی در جبل لبنان انتقال یافت. این بیمارستان کتابخانه بزرگی داشت حاوی کتاب های ارزشمند بسیار به زبان عربی. هژار دو سال و چند ماه در آنجا بسر برد و در این مدت بیشتر اوقاتش را به مطالعه گذراند و اطلاعاتش را در زمینه زبان و ادبیات عرب تکمیل کرد؛ بطوری که وقتی به عراق بازگشت به عضویت در مجمع علمی آن کشور درآمد و مجال یافت که به مطالعه و تحقیق بیشتر بپردازد. و به علاوه برخی از اشعار و مقالاتش را منتشر نماید. هژار سه سال نیز در سوریه اقامت گزید. سرانجام هژار بعد از 17 سال به ایران بازگشت. دولت ایران او را در عظیمیه کرج سکنی داد و بدین ترتیب او بار دیگر چندمین بار و در سرپیری، باز زندگی را از صفر شروع کرد. در دانشگاه تهران ترجمه قانون در طب، تألیف ابوعلی سینا را به او پیشنهاد دادند در ازای دستمزد مختصری، و با ترجمه اولین کتاب از این اثر، در محافل علمی و ادبی راه پیدا کرد و به عضویت فرهنگستان زبان فارسی درآمد. با تلاش سخت و خستگی ناپذیر بیشتر ساعات شبانه روز را به تحقیق و تألیف و ترجمه مشغول بود و در سایه این کار پی گیر آثار ارزشمند و کم نظیری را در زمینه های مختلف علمی و ادبی و فرهنگی از خود به یادگار گذاشت.
سرانجام در روز پنجشنبه دوم اسفند ماه سال 1369 در تهران بر اثر بیماری به جوار یار شتافت و بدرود حیات گفت. جنازه استاد را به مهاباد منتقل کردند و در حالیکه شهر در ماتم نشسته بود و جمعیت انبوهی از دور و نزدیک برای وداع با وی گرد آمده بودند، با تجلیل بسیار تا گورستان بداق سلطان مشایعت شد و در کنار هیمن و ملا غفور به خاک سپرده شد.
wikinoor: شرفکندی،_عبدالرحمن