شرعب

لغت نامه دهخدا

شرعب. [ ش َ ع َ ] ( ع ص ) دراز. ( منتهی الارب ). دراز و طویل. ( از ناظم الاطباء ).

شرعب. [ ش َ ع َ ] ( اِخ ) از منازل معروفه اشعریان. ( تاریخ قم ص 284 ).

شرعب. [ ش َ ع َ ] ( اِخ ) شعبه ای از قبیله بنی رکب منشعب از بنی اشعر. ( تاریخ قم ص 283 ).

شرعب. [ ش َ ع َ ] ( اِخ ) در ناحیه ای است در یمن و گویند قریه ای است. ( یادداشت به خط دهخدا ).

شرعب. [ ش َ ع َ ] ( اِخ ) شرعب بن قیس بن معاویةبن جشم ، جدّی جاهلی است. ( اعلام زرکلی ).

پیشنهاد کاربران

بپرس