شرط کردن. [ ش َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) عهد کردن. بر خود لازم گرفتن : چون در تاریخ شرطکردم که در اول نشستن بر پادشاهی خطبه بنویسم... اکنون آن شرط نگاه دارم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 588 ).شرطی کردم که تا بر تو نیایم بوسی ندهم بر آن عقیق چو شکر.مسعودسعد.
provision (اسم)ماده، شرط، بند، قید، اغذیه، علوفه، توشه، تهیه، قوانین، تدارک، شرط کردنprovision (فعل)شرط کردن، سورسات رساندن