پرده کوچک چو یک شرحه کباب
می بپوشد صورت صد آفتاب.
مولوی.
|| آهوی کشته خشک نابریده. ( منتهی الارب ).- شرحه شرحه ؛ پارچه پارچه. ( غیاث اللغات ). پاره پاره. قطعه قطعه. پارچه پارچه. ( ناظم الاطباء ). ریش ریش :
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق.
مولوی.
ده زکوة روی خوب ای خوبروشرح جان شرحه شرحه بازگو.
مولوی.
شرحة. [ ش َح َ ] ( اِخ ). ابن عوّةبن حجیةبن وهب بن حاضر. از بنی سامةبن لؤی است. ( از تاج العروس ) ( از منتهی الارب ).