شرابدار

لغت نامه دهخدا

شرابدار. [ ش َ ] ( نف مرکب ) شرابی. ( دهار ). ساقی. پیاله دار. ( ناظم الاطباء ) :
قیصر شرابدارت و چیپال چوبدار
خاقان رکابدارت و فغفور پرده دار.
منوچهری.
ندیمان خاص او را دستوری بود که نزدیک وی میرفتند همچنان قوالان و مطربانش و شرابداران. ( تاریخ بیهقی ). سارغ شرابدار به فرمان وی را برگشاد. ( از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 144 ). وی در آنجا رفت با دو ندیم و کسی که شراب پیماید از شرابداران. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 516 ). دوجوان بودند یکی شرابدار عزیز و یکی خوان سلار. ایشان را آوردند به زندان. ( قصص الانبیاء ص 75 ). || شربت دار. ( از ناظم الاطباء ) : شرابدار ملک را یاد آمد که یوسف در زندان تعبیر خواب او چه کرد.( مجمل التواریخ و القصص ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - متصدی شربت خانه متصدی آبدار خانه پادشاهان و بزرگان . ۲ - شربت دار . ۳ - ساقی .

فرهنگ معین

( ~ . ) (ص فا. ) ساقی .

فرهنگ عمید

۱. کسی که متصدی امور مربوط به آبدارخانه و شراب نوشی پادشاهان و بزرگان بوده است.
۲. ساقی.

پیشنهاد کاربران

بپرس