شراب زده. [ش َ زَ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) مخمور. خمار. می زده. کسی که بسیاری شراب خوردن او را گزیده باشد نه آنکه شراب زده یعنی پیمانه زده. ( از انجمن آرا ). سیرآمده از شراب که هیچ رغبت به آن نکند. ( آنندراج ) : سلام کردم و با من به روی خندان گفت که ای خمارکش مفلس شراب زده.
حافظ.
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - آن که شراب بسیار نوشیده و از آن بیزار شده باشد سیر آمده از شراب . ۲ - آن که شراب سخت در او موثر گردیده می زده .
فرهنگ معین
( ~ . زَ دِ ) (ص مف . ) ۱ - کسی که بر اثر بسیار خوردن شراب ، دیگر میلی به آن ندارد. ۲ - مست ، بسیار مست .
فرهنگ عمید
کسی که شراب بسیار خورده و دیگر رغبت به آن ندارد، می زده.