نه او کشته آید به جنگ و نه من
برآساید از شر و شور انجمن.
فردوسی.
زین دهر بیوفا که نزاید هگرزجز شر و شور از شب آبستن.
ناصرخسرو.
گرنه مستی از ره مستان و شر و شورشان دورتر شو تا بسر درناید اسبت ای پسر.
ناصرخسرو.
من نگویم همی که این شر و شوراز فلانی است یا ز بهمانی است.
مسعودسعد.
نیست پندار پر خود را صبورتا پرش در نفکند در شر و شور.
مولوی.
اولاً وقت سحر زن این سحورنیمشب نبود گه این شر و شور.
مولوی.
شراب تلخ می خواهم که مردافکن بود زورش که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش.
حافظ.
|| گاه این ترکیب به عنوان صفت ( مسند ) برای اشخاص استعمال می شود: فلان کس شر و شور است. ( فرهنگ عامیانه ).