به زخم پای ایشان کوه دشت است
بزخم یشک ایشان دشت شدیار.
عنصری.
گل خوشبوی پاکیزه است اگر چندنروید جز که در سرگین و شدیار.
ناصرخسرو.
یکی را زمین بوستانست و شوره یکی کشت و فالیز و شدیار دارد.
ناصرخسرو.
وهم او دیده باد را صورت سهم او کرده کوه را شدیار.
ابوالفرج رونی.
تمام شد به سم مرکبان آهوسم زمین هند زبهر نهال دین شدیار.
مسعودسعد.
گاهت از روی مزرعه فکندجرم کیوان چو خوک در شدیار.
سنایی.
عارفان از دو جهان کاهلترندزانکه بی شدیار خرمن می برند.
مولوی.