شدیار

/SedyAr/

لغت نامه دهخدا

شدیار. [ ش ُ ] ( اِ ) به معنی شدکار است که شخم کردن و شکافتن زمین باشد بجهت زراعت کردن و با ذال نقطه دار هم آمده است به معنی زمینی که آن را گاو رانده باشند تا تخم بیفشانند. ( برهان ). شدکار. شیار و شخم زمین. زمین گاوکرده که تخم کارند در او. ( اوبهی ). شخم. زمین گاوکرده. ( لغت فرس اسدی ): مَثیرَة؛ گاو شدیار. ( منتهی الارب ) :
به زخم پای ایشان کوه دشت است
بزخم یشک ایشان دشت شدیار.
عنصری.
گل خوشبوی پاکیزه است اگر چند
نروید جز که در سرگین و شدیار.
ناصرخسرو.
یکی را زمین بوستانست و شوره
یکی کشت و فالیز و شدیار دارد.
ناصرخسرو.
وهم او دیده باد را صورت
سهم او کرده کوه را شدیار.
ابوالفرج رونی.
تمام شد به سم مرکبان آهوسم
زمین هند زبهر نهال دین شدیار.
مسعودسعد.
گاهت از روی مزرعه فکند
جرم کیوان چو خوک در شدیار.
سنایی.
عارفان از دو جهان کاهلترند
زانکه بی شدیار خرمن می برند.
مولوی.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - شکاف زمین برای زراعت شیار . ۲ - زمینی که در آن شکاف ایجاد کرده باشند برای زراعت .

فرهنگ معین

(ش یا شُ ) (اِ. ) شیار، شخم ، زمین شیار کرده .

فرهنگ عمید

= شدکار: به زخم پای ایشان کوه دشت است / به زخم یشک ایشان دشت شدیار (عنصری: ۳۹ )، یکی را زمین بوستان است و شوره / یکی کشت و فالیز و شدیار دارد (ناصرخسرو۱: ۲۲۳ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس