تا زنده ام مرا نیست جز مدح تو دگر کار
کشت و درودم اینست خرمن همین و شدکار.
رودکی.
چو پوست روبه بینی به خان واتگران بدان که تهمت او دنبه ای به شدکار است.
رودکی.
به شدکار تخم اندر افکند بخت بتندید شاخ برآور درخت.
عنصری ( از صحاح الفرس ).
گل خوشبوی پاکیزه است اگر چندنروید جز که در سرگین شدکار.
ناصرخسرو.
در راه دهقانی زمین پالیز را شدکار میکرد آن شغل را گذاشت و چند قدمی پیش آمد و برحضرت خواجه سلام گفت. ( انیس الطالبین ).