شدق

لغت نامه دهخدا

شدق. [ ش ِ ] ( ع اِ ) کنج دهان از جانب باطن رخسار. ( منتهی الارب ). شدقان. ( اقرب الموارد ). ج ، اَشداق. ( اقرب الموارد ) :
چون به قوم خود رسید آن مجتبا
شدق او بگرفت باز او شد عصا.
مولوی.
|| هر دو جانب رودبار و هر دو کناره رود. ( منتهی الارب ).

شدق. [ ش َ دَ ] ( ع اِ ) فراخی کنج دهان. ( منتهی الارب ). فراخی دهان. ( از اقرب الموارد ).

شدق. [ ش ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ اشدق و شدقاء. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).

شدق. [ ش ُ دُ ] ( ع اِ ) ج ِ شدیق. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

کنج دهان، کرانه وادی یارودبار، اشداق جمع
جمع شدیق

فرهنگ عمید

۱. کنج دهان.
۲. کرانۀ وادی یا رودبار.

پیشنهاد کاربران

گوشه دهان
کنج دهان
چون به قوم خود رسید آن مجتبی
شدق او بگرفت باز او شد عصا
✏ �مولانا�
شدق[ اصطلاح طب سنتی ]به فتح اول و یا کسر آن و سکون ثانی فراخی گوشه دهان و به فتحتین فراخ شدن گوشه دهان.

بپرس