شدف

لغت نامه دهخدا

شدف. [ ش َ دَ ] ( ع اِ، اِمص ) کالبد. ج ، شدوف. ( منتهی الارب ). شخص هرچیزی. ( از اقرب الموارد ). || کجی رخسار. || شادمانی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). فیریدگی. ( منتهی الارب ). || بزرگی. ( منتهی الارب ). شرف. ( اقرب الموارد ). || ظلمت و تاریکی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || کجی سر شتر و آن عیب است. ( از اقرب الموارد ).

شدف. [ ش َ دِ ] ( ع ص ) درازبالای بزرگ. ( منتهی الارب ). || سبک و شتاب جهنده. ( منتهی الارب ).

شدف. [ ش َ ] ( ع مص ) پاره پاره کردن چیزی را. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

شدف. [ ش َ دَ ] ( ع مص ) شاد شدن اسب. ( از اقرب الموارد ).

شدف. [ ش ُ دُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ شدفاء. رجوع به شدفاء شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس