شدآمدش بینم سوی زرگران
هماره ستوهند از او دیگران.
ابوشکور.
شدآمد بیفزود نزدیک اوی برآمیخت با جان تاریک اوی.
فردوسی.
سواران شدآمد فزون ساختندیلان از کمینها برون تاختند.
اسدی.
در هر خانه ای که ره یابنددر شدآمد بسان سیمابند.
سنایی.
پای شدآمد به سر انداخته جان به تماشا نظر انداخته.
نظامی.
شدآمد بقدر زمان کی کنم زمان را کجا پی نهم پی کنم.
نظامی.
چون ملکان عزم شدآمد کنندنقل بنه پیشتر از خود کنند.
نظامی.
|| رسم و رواج. ( آنندراج ).