و شهریار را بخواند و به خانه اندر همی داشت و به خلق ننمودی ،تا بزرگ شَد [بهرام چوبینه ] و خویشتن را شهریار نخواندی. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ).
تا پیر نشَد مرد نداند خطر عمر
تا مانده نشَد مرغ نداند خطر بال.
کسایی.
به بازوش بربستم این اسم گُهرپسر خوار شَد چون بمیرد پدر.
فردوسی.
هر آنگه که موی سیه شَد سپیدببودن نماند فراوان امید.
فردوسی.
هر آن کس که گیرد به دست اژدهاشَد او کشته و اژدها شَد رها.
فردوسی.
یکی رخش دارد به زیر اندرون که گوئی روان شَد کُه ِ بیستون.
فردوسی.
چنین گفت رستم به رهّام شیرکه ترسم که رخشم شَد از جنگ سیر
چو او سست گردد پیاده شوم
به خون و خوی آهار داده شوم.
فردوسی.
شَد از مرگ ، درویش با شاه راست.فردوسی.
جهاندار خویش شَد سرافراز و گردسپه را به دشمن نباید سپرد.
فردوسی.
ز میراث دشنام یابی تو بهرهمه زهر شَد پاسخ پای زهر.
فردوسی.
به مریم چنین گفت کایدر نشین بترسم که شَد شاه ایران زمین.
فردوسی.
نخواهم که باشد چنو شهریاراگر چند بی شاه شَد روزگار
که او را بسی داوری در سر است
همان رای با لشکر دیگر است.
فردوسی.
چو بشنید فرزند خاقان که شاه ز جیحون گذر کرد خود با سپاه
همی بشکند عهد بهرام گور
بر این بوم و بر تازه شَد جنگ وشور.
فردوسی.
هر آن کس که بگریزد از کارکرداز او دور شَد نام و ننگ و نبرد.
فردوسی.
چنین گفت کاین بدتن بی وفاگرفتار شَد در دم اژدها.
فردوسی.
سپاه است چندان به درگاه توکه گربگذری تنگ شَد راه تو.
فردوسی.
توانگر به بخشش بود شهریاربه گنج نهفته نشَد نامدار.
فردوسی.
ابا ترکش و تیر و تیغ و سپردو دسته پیاده پس ِ نیزه ور
سواران جنگی نگهدارشان
بدان گه که شَد سخت پیکارشان.
فردوسی.
سخن چون نگفتی بود چون گهربیشتر بخوانید ...