شخیص

/Saxis/

مترادف شخیص: ارجمند، بزرگ، سرشناس، متشخص، محترم

متضاد شخیص: پشیز

لغت نامه دهخدا

شخیص. [ ش َ ] ( اِ ) اسم فارسی عصفوری است کوچک و خوش آواز.( فهرست مخزن الادویه ). شاید مصحف شخش و شخیش باشد.

شخیص. [ ش َ ] ( ع ص ) تناور. ( از منتهی الارب ). جسیم.( اقرب الموارد ). بزرگ کالبد. ( مهذب الاسماء ). || مهتر. ( منتهی الارب ). آقا. ( از اقرب الموارد ).
- شخص شخیص ؛ سرکار عالی.
|| سخن درشت. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

مردبزرگ جثه، تنومند، جسیم، بزرگ، مهتر، بزرگوار
( صفت ) ۱ - بزرگ جثه تنومند تناور . ۲ - بزرگ ارجمند : شخص شخیص .

فرهنگ معین

(شَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - تنومند. ۲ - بزرگوار ارجمند.

فرهنگ عمید

۱. بزرگ، مهتر.
۲. بزرگوار: شخص شخیص.

پیشنهاد کاربران

بپرس