شخیدن. [ ش َ دَ ] ( مص ) ظاهراً مصحف شخلیدن و مقلوب لخشیدن. ( حاشیه برهان چ معین ). و نیزمصحف شخشیدن باشد. لغزیدن و فروافتادن از جایی. ( برهان ). شخشیدن. بیهقی در تاج المصادر در ترجمه ذریر گوید: بشخیدن چشم در سر. || وانگریستن و امعان نظر کردن. ( ناظم الاطباء ). || با تندی و درشتی و ترشرویی نگریستن. || پژمرده شدن. ناتوان و سست و ضعیف گشتن. شخولیدن. || به حال آمدن پس از افتادن. || نگاه داشتن خود را هنگام غلطیدن. ( ناظم الاطباء ). || صورتی است از چخیدن به معنی ستیزه کردن : هر آن تخمی که دهقانی بکارد زمین و آسمان آرد شخیدن.
ناصرخسرو.
فرهنگ فارسی
زبانه زدن شعله کشیدن ( آتش ) .
فرهنگ معین
(شَ دَ ) (مص ل . ) شعله کشیدن .
فرهنگ عمید
۱. لغزیدن، لیز خوردن و افتادن از جایی. ۲. پژمرده شدن.
پیشنهاد کاربران
در گویش پارسی اچمی شَتَن ( شَهتَن ) و شَخیدن به معنای پریدن میباشد. اَشَخم=میپرم ، شَت=پرید