دلی کو به درد برادر شخود
علاج پچشگان نداردش سود.
فردوسی.
به بالا بلند است و زیبا به روی شخودست روی و بریدست موی.
فردوسی.
بکندند موی و شخودند روی از ایران برآمد یکی های و هوی.
فردوسی.
به مدحت کردن مخلوق روح خویش بشخودم نکوهش را سزاوارم که جز مخلوق نستودم.
فرخی.
من همانم که مرا روی همی اشک شخودمن همانم که مرا دست همی جامه درید.
فرخی.
از فراوان که بگرید به سر گور تو شاه آب دیده بشخوده ست مر او را رخسار.
فرخی.
به مشک آلوده فندق گل شخوده ز خون آلوده نرگس در نموده.
( ویس و رامین ).
نگاه کن که چه حاصل شدت به آخر کاراز آنکه دست و سر و روی سوختی و شخود.
ناصرخسرو.
سواران خفته وآن اسب بر سرشان همی تازدکه نه کس را بکوبد سر نه کس را روی بشخاید.
ناصرخسرو.
می بکارآید هرچیز به جای خویش تری از آب و شخودن ز شخار آید.
ناصرخسرو.
رویها می شخودند و مویها می کندند. ( تاریخ بخارا ).گه به فندق همی شخود سمن
گه به لؤلؤ همی گزید شکر.
مسعودسعد.
دیده را از سیل خون افکنده ام در ناخنه بس به ناخن رخ چو زر ناخنی بشخودمی.
خاقانی.
نه جای شخودن بماند از دو رخ نه جای دریدن بماند از قبا.
( از شرفنامه منیری ).
|| کاویدن. ( صحاح الفرس ). شکافتن. کندن. کاوش. ( از لغت فرس اسدی ) : بپرسید بسیار و بشخودخاک
به ناخن سر چاه را کرد چاک.
فردوسی.