لغت نامه دهخدا
شخم. [ ش ُ خ ُ ] ( ع ص ) بنددارندگان بینی از بوی خوش یا ناخوش. ( منتهی الارب ). کسانی که بینی آنها از بوی بد یا بوی خوش بند آمده باشد. ( از اقرب الموارد ).
شخم. [ ش َ ] ( ع مص ) تباه شدن طعام. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
فرهنگ فارسی
( اسم ) شیاری که با گاو آهن یا تراکتور در زمین ایجاد کنند برای زراعت .
تباه شدن طعام شد یاریدن شیاریدن شیار کردن زمین برای پاشیدن بزر .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
* شخم زدن (کردن ): (مصدر متعدی ) (کشاورزی ) شیار کردن زمین برای کاشتن تخم.
مترادف ها
دب اکبر، گاو اهن، ماشین برف پاک کن، شخم
دب اکبر، خیش، گاو اهن، ماشین برف پاک کن، شخم
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
شیار ، خنار
شخم با تلفظ شوخوم تورکی است. از فعل شوخوملاماق