شخلیدن

لغت نامه دهخدا

شخلیدن. [ ش َ دَ ] ( مص ) شخولیدن. بشخلیدن. بشخولیدن. صفیر زدن. ( برهان ) ( سروری ). سوت زدن و بانگ کردن. ( فرهنگ نظام ). || پژمرده شدن. ( برهان ). پژمریدن. ( سروری ). افسرده و پژمرده شدن. || دم گرفتن. || ضعیف شدن. ( ناظم الاطباء ). || فریاد و صفیر. ( رشیدی ).

فرهنگ معین

(شَ دَ ) (مص ل . ) ۱ - فریاد زدن . ۲ - صفیر زدن . ۳ - پژمردن .

فرهنگ عمید

= شخولیدن

پیشنهاد کاربران

بپرس