شخص

/Saxs/

مترادف شخص: بابا، تن، فرد، کس، نفر، آدمی، انسان، بشر، ذات، وجه

متضاد شخص: شی ء

برابر پارسی: کس، تن، خود

معنی انگلیسی:
character, figure, individual, jackman, one, person, you, bod, jack-, life, man _, person _, soul, spirit, thing, guy, number, party, baby, body

لغت نامه دهخدا

شخص. [ ش َ ] ( ع اِ ) کالبد مردم و جز آن و تن او. ( منتهی الارب ). در لغت فقط بر جسم اطلاق گردد. ( از اقرب الموارد ). جسم. هیکل. اندامهای آدمی بتمامه :
غذای روح سماع است و آن شخص نبید
خوشا نبید کهن به اسماع طبعگشای.
فرخی.
تاجی شدست شخص من از بس که تو بر او
یاقوت سرخ پاشی و بیجاده گستری.
فرخی.
جمله میان دو کوه از شخص او پر شده بود.( اسرارالتوحید ص 81 ).
ز هر نوع و هر شخص ازاشخاص وی
نهادست زی تو نوادر سؤال.
ناصرخسرو.
لفظ بی معنی چه باشد شخص بی جان از قیاس
اهل بیت شخص دین را پاک جانند ای رسول.
ناصرخسرو.
وگر به شخص ز جاهل نهان شدیم ، به علم
چو آفتاب سوی عاقلان پدیداریم.
ناصرخسرو.
سرخ است و قوی روی شخص دولت
تا اوتن زرد و نزار دارد.
مسعودسعد.
ناجانور بدیع یکی شخص پرهنر
گه خامش است و گاهی گویا چو جانور.
مسعودسعد.
یک شخص بیش نیست به دیدار شخص او
با هشت چشم لیکن هر هشت بی بصر.
مسعودسعد.
چو شخصی است در وی نفسهاروان
چوشاخی است زو شادمانی ثمر.
مسعودسعد.
همی گذشت به میدان شاه کشور
عظیم شخصی قلعه ستان و صفدر.
مسعودسعد.
آن پادشا تویی که برای تو
در شخص پادشاهی جان باشد.
مسعودسعد.
باد رایت بی تباهی باد شخصت بی حدوث
باد جاهت بی تناهی باد جانت بی ضرر.
سنایی.
یک رویه کرد خواهد گیتی ترا از آن
دورو از این جهت شده شخص نزار تیغ.
سنایی.
مخور باده که آن خونی است کز شخص جوانمردان
زمین خوردست و بیرون داده از تاک رزستانش.
خاقانی.
چگونه ساخت از گل مرغ عیسی
چگونه کرد شخص عازر احیا.
خاقانی.
از آنم به ماتم که زنده است شخصم
چو مرد از پسش هیچ ماتم ندارم.
خاقانی.
چون ماه در ظلمت نهفته شخص گرامی را بسمل کردمی. ( سندبادنامه ص 150 ).
به شخص کوه پیکر کوه میکند
غمی در پیش چون کوه دماوند.
نظامی.
مکن دلتنگی ای شخصت گلی تنگ
که بد باشد دلی تنگ و گلی تنگ.
نظامی.
همی تا زو خط فرمان نیایدبیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

سیاهی انسان که ا دوردیده شود، کالبدمردم، تن، بدن انسان، آدمی، انسان، اشخاص، ذات هرشخص، خلق و، خوی، شرافت وبزرگواری
( اسم ) ۱ - سیاهی آدمی از دور ( کم ) . ۲ - کالبد مردم تن بدن . ۳ - آدمی انسان . ۴ - جسد لاشه . ۵ - ذات . ۶ - کسی که در نمایشنامه یا استان نقشی دارد و با خصوصیات خود ظاهر می شود جمع : اشخاص شخوص . یا شخص اول . برجستهترین شخص ارجمندترین فرد . یا شخص اول کشور ( مملکت ) . رئیس حکومت رئیس دولت . یا شخص ثالث ( سوم ). کسی که خود یا نماینده اش در مرحله دادرسی - که به صدور حکم یا قرار منجر گردیده - به عنوان یکی از اصحاب دعوی حاضر شود .
تناور شدن یا یوسف بن مانع در شرح نصاب نوشته که ماخوذ از شخوص است که بمعنی پدید آمدن چیزی است .

فرهنگ معین

(شَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - تن ، کالبد انسان . ۲ - آدمی ، انسان .

فرهنگ عمید

۱. سیاهی انسان که از دور دیده شود.
۲. آدمی، انسان.
۳. خود (برای تٲکید ): شخص شما.
۴. (حقوق ) آن که دارای حق و وظیفه است: شخص حقیقی.
۵. [قدیمی] بدن انسان، کالبد مردم، تن.
* شخص اول مملکت: [مجاز] ارجمندترین و گرامی ترین شخص که در مملکت مقامش از همه بالاتر باشد، پادشاه، رئیس دولت.
* شخص ثالث: (حقوق ) شخصی غیر از مدعی و مدعیٌ علیه که در مرحلۀ دادرسی وارد دعوی شود، سوم کس.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مَرْءُ: شخص
معنی ﭐمْرَأَ: مرد -شخص
معنی مَرْحَباً: تحیتی است که به شخص وارد شونده می گویند ، و در حقیقت رحب ( وسعت ) خانه را تقدیم آن شخص میکنند
معنی بُهْتَانٌ: افتراء ( آن را بهتان نامیدهاند ، چون شخص مورد افتراء را مبهوت میکند )
معنی تَشْخَصُ: خیره می شود (از شخص به معنی باز ایستادن حدقه چشم از حرکت)
معنی خُرْطُومِ: بینی فیل وخوک (اطلاق خرطوم بر بینی آن شخص کافر ، با اینکه خرطوم تنها بینی فیل و خوک است ، در حقیقت نوعی توبیخ و ملامت است ، و در این آیه تهدیدی است به آن شخص ، به خاطر عداوت شدیدی که با خدا و رسول او و دینی که بر رسولش نازل کرده ، میورزیده است )
معنی حَفَدَةً: حفده جمع حافد است که به معنای متحرک سریع و کسی است که در خدمت ، جنب و جوش سریع دارد کنایه از نوه ها چون آنها نیز در خدمت به شخص کوشاتر از دیگران هستند
معنی مُتَشَاکِسُونَ: افرادی که از بد خلقی همیشه با هم مشاجره داشته باشند (ازکلمه شکس - به فتح حرف اول و کسر حرف دوم - به معنای شخص بد اخلاق است .)
معنی مُلْتَحَداً: پناهگاه (اسم مکان و به معنای محلی که شخص مورد آسیب ،خود را به آن محل کنار بکشد ، تا از شری که متوجه او است ایمان بماند)
معنی عُتُلٍّ: سخن خشن و درشت (در عبارت "عُتُلٍّ بَعْدَ ذَ ٰلِکَ زَنِیمٍ "منظور شخص بد دهن وخشن است)
معنی فِدْیَةٌ: عَوَض - جایگزین (فداء و فدیة عبارت جایگزینی مال یا شخص دیگری به جای خود برای رهایی از کیفرعملی یا رفع اسارت در جنگ )
معنی مُکْرَمِینَ: محترمین - اکرام شدگان - تکریم شدگان (معنای تکریم با تفضیل متفاوت است، چون تکریم معنائی است نفسی و در تکریم کاری به غیر نیست ، بلکه تنها شخص مورد تکریم مورد نظر است که دارای شرافتی و کرامتی بشود ، به خلاف تفضیل که منظور از آن این است که شخص مورد تفضیل...
معنی کَرَّمْتَ: برتری دادی - تکریم کردی(معنای تکریم با تفضیل متفاوت است، چون تکریم معنائی است نفسی و در تکریم کاری به غیر نیست ، بلکه تنها شخص مورد تکریم مورد نظر است که دارای شرافتی و کرامتی بشود ، به خلاف تفضیل که منظور از آن این است که شخص مورد تفضیل از دیگران بر...
معنی کَرَّمْنَا: برتری دادیم - تکریم کردیم(معنای تکریم با تفضیل متفاوت است، چون تکریم معنائی است نفسی و در تکریم کاری به غیر نیست ، بلکه تنها شخص مورد تکریم مورد نظر است که دارای شرافتی و کرامتی بشود ، به خلاف تفضیل که منظور از آن این است که شخص مورد تفضیل از دیگران ...
تکرار در قرآن: ۲(بار)
شخوص چشم، خیره شدن آن است. و آن این است که چشم گشاده بماند و بر هم نیاید . آنهارا برای روزیکه چشمها خیره می‏شود به تأخیر میاندازد و آن کنایه است از هول و شدّت آن روز . شخوص به معنی رفتن و اشخاص به معنی فرستادن نیز آمده است.

جدول کلمات

کس

مترادف ها

subject (اسم)
نهاد، فاعل، مطلب، مبتدا، شخص، در معرض، موضوع، شیی، تحت، مبحث، موضوع مطالعه، زیرموضوع، موکول به

figure (اسم)
ظاهر، فرم، صورت، طرح، پیکر، رقم، شکل، شخص، نقش، عدد

man (اسم)
آدم، رفیق، مرد، شخص، نوکر، انسان، شوهر، فرد، مردی، بشر، نفر، ادمی، مهره شطرنج

person (اسم)
آدم، وجود، تن، شخص، ذات، هیکل، کس، نفر

one (اسم)
آدم، شخص، واحد، یک عدد، یک واحد، شخصی، شماره یک، عدد یک، یکی از همان

fellow (اسم)
آدم، یار، دوست، رفیق، بچه، یارو، مرد، شخص

cove (اسم)
آدم، خلیج کوچک، خور، یارو، پناهگاه ساحلی دامنه کوه، شخص

gink (اسم)
آدم، گریز، وجود، یارو، مرد، شخص، ذات، هیکل، کس

wight (اسم)
موجود زنده، شخص، بشر

guy (اسم)
گریز، یارو، فرار، مرد، شخص

varmint (اسم)
یارو، شخص، انسان یا حیوان مزاحم

specimen (اسم)
نمونه، شخص، مدل، مسطوره، نمونه آزمایش

dude (اسم)
شخص، ادم شیک پوش

individual (اسم)
شخص، فرد

geezer (اسم)
شخص، ادم عجیب و منزوی

human (اسم)
شخص

فارسی به عربی

رجل , زمیل , شخص , واحد

پیشنهاد کاربران

به گمان من واژه ی شخص و شخصیت عربی نیستن
شخص
گویش:shakhs
پارسی یا عربی یا انگلیسی:عربی
برابر پارسی:تن، کَس
شخص: بهترین همتای پارسی این واژه ی عربی، این است:
یانس yāns ( اوستایی ) .
واژه شخص
معادل ابجد 990
تعداد حروف 3
تلفظ šaxs
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی، جمع: اَشخاص و شُخُوص]
مختصات ( شَ ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی Saxs
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع فرهنگ فارسی معین
من هیچ دلیلی ندارم ولی چه بسا که این واژه با واژه کس پیوند داشته باشد
در معنای جسم. تن. کالبد.
اگر شخص پلید و جثه خبیث ترا بارها بسوزند. . .
کلیله و دمنه صفحه 224
تصحیح استاد مینوی
‏خُدام = شخص، person
خدامی، خدامین = شخصی، personal
{خدام /xodām/ را از واژه بهدینی خْدوم /xdom/ گرفته ام. در این گویش آ ها بیشتر اُ می شوند. برای نمونه خاک انبار را خُک اُنبُر می گویند. }
بن خان: فرهنگ بهدینان، جمشید سروش سروشیان
‎#پارسی دوست
شخص
@محمد پارسا
واژه یانس رو از کجا آوردی
فرهنگ لغت اوستایی داری یا مدرک
شخص: ( اصطلاح حقوقی ) : موجودی است که دارای حق و تکلیف است
شخص
اگر به این شکل وات "ش" را جدا بنویسیم : شَ - خص
می بینیم که خص همانند : کَس پارسی است ، آیا وات "شَ" پیش وند است؟
گُمانه : پیش وند "ش" سورتی دیگر از : اَز ، زُ ، سِ به مینه به سوی بیرون ، و مینهء مَگاشی : اَبَر است.
...
[مشاهده متن کامل]

کَس می تواند خَس به مینهء کوچک ، خُرد و مینهء مگاشی بی مهند ( بی اهمیت ) باشد ، با اَفزودن پیش وند "ش" : دیگر کوچک و خُرد و بی مهند نیست بَسکه بزرگ ، کَلان و مهند است : شَکس < شَخس< شَخص

شخص:[اصطلاح حقوق] کسی که موضع حق قرار گیرد مانند انسان و شرکت تجاری
یک فرد
خنگا وقتی یکی مینویسه هم خانواده های شخص چرا اینا میآیند مثلا باید بباد شخص شخصیت شخصی شایسته شایستگی

واژه ی شخص باید در دیگر زبان های ایرانی مانند سنسکریت، پارسی پهلوی و. . . ریشه یابی شود
کس
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
یانْس ( اوستایی )
پْرانْت prãnt ( سنسکریت: پْرانَبهْرْت )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس