شخاریدن

لغت نامه دهخدا

شخاریدن. [ ش َ دَ ] ( مص ) خلانیدن. خراشیدن. مجروح کردن. شخاریدن و شخار دادن در تداول مردم قزوین درست به معنی فشردن و فشار دادن است و خشاردن و خشار دادن نیز همین است :
آن را که دست و رویت چون دوستان ببوسد
چون گرگ روی و دستش بشخاری و بخایی.
ناصرخسرو.

فرهنگ فارسی

خلانیدن و خراشیدن و خلیدن است خراش و ریش .

پیشنهاد کاربران

بپرس