شحشح

لغت نامه دهخدا

شحشح. [ ش َ ش َ ] ( ع ص ، اِ ) حریص. ( منتهی الارب ). شحیح. ( از اقرب الموارد ). || بخیل. || بیابان فراخ. ( منتهی الارب ).فلات واسع و دور که در آن گیاهی نباشد: فلاة شحشح ؛ بیابان بی آب و علف. ( از اقرب الموارد ). || پیوستگی و دوام کننده برکاری و صادر آن. ( منتهی الارب ).مواظبت کننده بر شی و برای مذکر و مؤنث یکسان است.( از اقرب الموارد ). || بدخوی. || خطیب. بلیغ. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || دلاور. ( منتهی الارب ). شجاع. ( از اقرب الموارد ). || مرد بسیاررشک. ( منتهی الارب ). غیور. ( از اقرب الموارد ). || زاغ بسیاربانگ. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || زمین که بی باران بسیار روان نگردد. ( منتهی الارب ). زمینی که سیل در آن جاری نشود مگر با باران بسیار. ( از اقرب الموارد ). || و آن که بی باران بسیار روان گردد از لغات اضداد است. ( منتهی الارب ). || خر سبک. ( منتهی الارب ). شحشح از خر، سبک آن را میگویند. ( قاموس ). خر سبک و چالاک. ( ناظم الاطباء ). || سنگخوار سریع و شتاب. ( منتهی الارب ). قطاة سریع. ( از اقرب الموارد ). سنگخوار و آن پرنده ای است شتابنده. ( شرح قاموس ). || دراز از هر چیزی. ( منتهی الارب ). دراز. ( از اقرب الموارد ). شحشحان.

شحشح. [ ش ُ ش ُ ] ( ع ص ، اِ ) خر سبک. ( منتهی الارب ) ( از قاموس ). خر سبک و چالاک. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

خر سبک خر سبک و چالاک

پیشنهاد کاربران

بپرس