شجی

لغت نامه دهخدا

شجی. [ش َ ی / ی ی ] ( ع ص ) مشغول ( و الیاء مخففه و قد تشددفی الشعر قال : نام الخلیون عن لیل الشجیینا. ( منتهی الارب ). به تخفیف یاء بر وزن فعل به معنی مشغول. ( ازاقرب الموارد ). || حزین و نسبت بدان شجوی است. ( از اقرب الموارد ). اندوهگین. ( منتهی الارب ).

شجی. [ ش َ ی ی ] ( ع ص ) اندوهناک. ( منتهی الارب ).

شجی. [ ش َ ی ی ] ( اِخ ) نام موضعی است. ( منتهی الارب ). نام منزلی است در راه مکه از طریق بصره و در زمان حجاج عده ای از مردم آنجا از تشنگی به هلاکت رسیدند و چون این خبر به حجاج رسید دستور داد تا چاهی در آنجا حفر کنند. ( از معجم البلدان ).

شجی. [ ] ( اِخ ) نام یکی از زنهای هارون الرشید خلیفه عباسی است و خدیجه و لبابة از بطن اوست. ( از العقدالفرید ج 5 ص 396 ).

فرهنگ فارسی

اندوهناک

پیشنهاد کاربران

بپرس