شجن. [ ش َ ] ( ع مص ) بازداشتن حاجت کسی را از کاری. ( از منتهی الارب )( از اقرب الموارد ). || اندوهگین کردن کسی را از کاری. ( منتهی الارب ). اندوهگین کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ) ( از اقرب الموارد ). شجون. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به شجون شود.
شجن. [ ش َ ج َ ] ( ع مص ) اندوهگین شدن. ( منتهی الارب ) ( المصادر زوزنی ) ( از اقرب الموارد ). شُجون. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به شجون شود.
شجن. [ ش َ ] ( ع اِ ) راه وادی یا راه در اعلای وادی. ( منتهی الارب ). ج ، شُجون.
شجن. [ ش َ ج َ ] ( ع اِ ) غم. اندوه. ( منتهی الارب ). حزن. هَم . ( اقرب الموارد ) :
آری چو پیش آید قضا مروا شود چون مرغوا
جای شجر گیرد گیا جای طرب گیرد شجن.
معزی.
از قبول خدمت تو سرفرازم چون سپهرخویش گردم با طرب بیگانه گردم با شجن.
سوزنی.
|| شاخهای درخت درهم آمده. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || شعبه و شاخ از هر چیزی. ( منتهی الارب ). شعبه از هر چیزی. ( از اقرب الموارد ). و از این کلمه است : «الحدیث ذوشجون »؛ یعنی انواع فنون و اغراض دارد و پیچ درپیچ است یا شاخها و شعبه ها دارد و بعض آن در بعض درآمده. ( منتهی الارب ). || حاجت هر چه باشد و هر جا که باشد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ج ، شجون ، اشجان. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || هوای نفس. ( از ذیل اقرب الموارد ). || ( ص ) شترماده استوارخلقت درهم آمده اعضاء. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). شجن. [ ش ُ / ش ِ ] ( ع اِ ) ج ِ شجنة. ( از ذیل اقرب الموارد ). رجوع به شجنة شود.