شجا

لغت نامه دهخدا

شجا. [ ش َ ] ( ع مص ) اندوهگین شدن. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). غصه مند شدن. || شجی الرجل بالشجا؛ استخوان در گلو گیر کردن ، پس گلوگیر شدن بدان. ( از اقرب الموارد ): شجی بالعظم شجاًء؛ غصه مند شد از استخوان. ( منتهی الارب ). ماندن استخوان در گلوی کسی. ( ناظم الاطباء ). || رفتن غریم از کسی : شجی الغریم عنه ؛ برفت از وی غریم. ( منتهی الارب ).

شجا. [ ش َ ] ( ع اِ ) استخوان و جز آن که در گلو بماند. ( منتهی الارب ). آنچه از استخوان و جز آن در گلو گیر کند. || مجازاً در معنی اندوه و حزن بکار برند. ( از اقرب الموارد ).

شجا. [ ش َ ] ( اِخ ) نام اجدادی است. ( منتهی الارب ). || نام آبی است در توضح بعد از دیار عنیزة. ( از معجم ما استعجم ). || نام وادیی است میان مصر و مدینه.( از معجم البلدان ). نام وادیی است. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

استخوان و جز آن که در گلو بماند یا مجازا در معنی اندوه و حزن بکار برند

گویش مازنی

/shejaa/ شجاع نترس

پیشنهاد کاربران

بپرس