لغت نامه دهخدا
شج. [ ش ُ ] ( اِ ) شش. ریه. ( مهذب الاسماء ذیل ریه ).
شج. [ ش َج ج ] ( ع مص ) سر کسی شکستن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || قوت شراب به آب بشکستن. ( تاج المصادر بیهقی ). آمیختن شراب رابه آب. ( از منتهی الارب ). || شکافتن کشتی دریا را. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). || طی کردن بیابان را. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). قطع کردن مسافت. ( تاج المصادر بیهقی ). || بانگ کردن استر و کلاغ. ( المصادر زوزنی ).
فرهنگ فارسی
اندوهگین شدن غصه مند شد از استخوان
فرهنگ معین
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید