شتروار

لغت نامه دهخدا

شتروار. [ ش ُ ت ُ ] ( ص مرکب ) اشتروار. مانند شتر. همانندشتر. چون شتر. || ( اِ مرکب ) حمل. وسق. بار شتر. شتربار. به مقدار بار یک شتر. وزنی معلوم که بر شتری توان حمل کرد. ( یادداشت مؤلف ) :
ببردند سیصد شتروار بار
همه جامه وگوهر شاهوار.
فردوسی.
فرستاد سیصد شتروار بار
از ایران بر قیصر نامدار.
فردوسی.
چنین هم شتروارها بار کرد
از آن یک شتروار دینار کرد.
فردوسی.
شتروار بارست با او هزار
همی راه جوید بر شهریار.
فردوسی.
ز گنجش هم اندرزمان ده هزار
شتروار هر چیز برداشت بار.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
دم خرست عدوت ارچه صد شتروار است
که بیشتر نشود گر بسی بپیمایی.
مجیر بیلقانی.
آب وآتش دشمن مشکند و من بر مشک دوست
آب و آتش را رقیبی مهربان آورده ام
جز به بیاع جهان ندهم کز آن جوسنگ مشک
صدشتروار تبت از بیع جان آورده ام.
خاقانی.
و رجوع به اشتربار و شتربار و اشتروار شود.

فرهنگ فارسی

مقدار بار یک شتر شتر بار .

فرهنگ عمید

شترمانند، مانند شتر.

پیشنهاد کاربران

بپرس