بیاورد شترنگ بوزرجمهر
پراندیشه بنشست و بگشاد چهر.
فردوسی.
تا جز از بیست وچهارش نبود خانه نردهمچودر سی ودو خانه است اساس شترنگ.
نجار.
رجوع به شترنج و شطرنج و اشترنج شود.|| مردم گیاه. و آن گیاهی باشد که بیشتر ازچین آورند. ( برهان ). مؤلف انجمن آرا در ذیل کلمه شترنج گوید: صاحب برهان گوید به معنی مردم گیاه آمده ، سهو کرده است و آن سترنگ است مخفف استرنگ. ( از انجمن آرا ). مصحف سترنگ و استرنگ است :
بدان سبب که ورا بندگان ز چین آرند
به شبه مردم روید به حد چین شترنگ .
ازرقی.
به فر مِدحتش شاید که رُویَدزبان طوطی از اندام شترنگ.
شهیدی.
رجوع به سترنگ شود.