چو بنشست بهرام لنبک دوید
یکی خوب شترنج پیش آورید.
فردوسی.
- رقعه شترنج ؛ صفحه شترنج. سفره شترنج. عرصه شطرنج : آسمان چون زمین مجلس شاه
جلوه گاه جمال حورالعین
یا بکردار رقعه شترنج
روی در روی کرده تاج و معین.
ظهیر فاریابی.
- شترنج وار ؛ مانند شترنج. همچون صفحه شطرنج و مهره های آن : یکی رزمگه ساخت شترنج وار
دورویه برآراسته کارزار.
فردوسی.
رجوع به شطرنج و اشترنج و نیز شترنگ شود.|| ( سنسکریت ، اِ مرکب ) در سنسکریت مرکب است از «شت » و در اوستا «سته » به معنی «صد» و «رنج » به معنی رنگ است و معنی در لفظ صدرنگ و مجازاً مخلوط از چند رنگ. ( فرهنگ نظام ).