شتالنگ

لغت نامه دهخدا

شتالنگ. [ ش ِ ل َ ] ( اِ ) اشتالنگ. قاب. غاب. کعب. پجول. بژول. پژول. استخوان بجول پا را گویند و آن استخوانی باشد که در میان بندگاه پا و ساق واقع است و به عربی کعب خوانند. ( برهان ). استخوانی را گویند که در میان پا و ساق واقع است و آن را بجول نیز خوانند و به عربی کعب خوانند. ( فرهنگ جهانگیری ). کعب پای ، بژول نیز گویند. ( اوبهی ). چنگاله کوب. پژول. ( زمخشری ). کعب پای. کعب بود. پژول. ( حاشیه لغت فرس اسدی چ نخجوانی ). تکه استخوانی است زیر زانو که مفصل ساق و ران است و الفاظ دیگرش بجول و قاب و در عربی کعب است و با شتالنگ گوسفند قماربازی هم میکنند. شتالنگ مخفف اشتالنگ است و معنی لفظ استخوان پاست چه «اشتا» مبدل أسته و هسته است و لنگ به معنی پا در تکلم ما هم هست. مخفی نماند که تمام فرهنگ نویس های فارسی معنی شتالنگ را استخوان مفصل قدم و ساق نوشته اند که اشتباه است و جهت اشتباه ترجمه کردن مهذب الاسماء و منتخب اللغة و غیر آنهاست ، لفظ کعب را به بژول و شتالنگ ، کعب در عربی چند معنی دارد از جمله آنها شتالنگ ، است که در لغات مذکوره آمده و معنی دیگرش استخوان مفصل قدم و ساق است که اشتباهاً لغت نویسان فارسی برای معنی شتالنگ آن را آورده اند. برای معنی کعب قاموس و مجمعالبحرین و کتب دیگر لغات عرب را ببینید. ( فرهنگ نظام ) :
گرفتم رگ او داج و فشردمش به دو چنگ
بیامد عزرائیل ونشست از بر من تنگ
چنان منکر لفجی که برون آیداز رنگ
بیاوردش جانم بر زانو ز شتالنگ.
حکاک مرغزی.
آن حضرت [محمد ( ص )] را بزدند [مردم طایف ] و سنگ انداختند و بر شتالنگش زدند و خون از پای مبارکش روان شد. ( ترجمه طبری ). شمشیری بزد و پایش از شتالنگ بیفتاد. ( ترجمه طبری ). موسی و هرون چون آنجا رسیدند عوج بیرون آمده بود و عوج چون ایشان را بدید دست فراز کرد تا ایشان را برگیرد. موسی عصا بزد و گویند که ده ارش از زمین برجست و ده ارش عصا بود وآن عصا بر شتالنگ او زد و عوج از آن زخم از پای بیفتاد به قدرت خدای. ( از ترجمه طبری ). موسی دیگر بار گفت یا ارض خذیه ، پای قارون تا شتالنگ به زمین فروشد. ( ترجمه طبری ).
به بازار خوالیگری ساختن
شتالنگ با کعبتین باختن.
اسدی.
اگر زین بیش بنشینم به گرگان اندرون روزی
چو بازآیم به خایسک گران بشکن شتالنگم.
لامعی گرگانی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

اشتالنگ
۱ - استخوان پاشنه پا کعب بجول بژول وژول . ۲ - بجول که با آن قمار کنند . ۳ - تار ابریشمی ( ساز و غیره ) .

فرهنگ معین

(ش لَ ) (اِ. ) ۱ - استخوان پاشنة پا، کعب . ۲ - بجول که با آن قمار کنند.

فرهنگ عمید

= اشتالنگ

پیشنهاد کاربران

بپرس