گرفتم رگ او داج و فشردمش به دو چنگ
بیامد عزرائیل ونشست از بر من تنگ
چنان منکر لفجی که برون آیداز رنگ
بیاوردش جانم بر زانو ز شتالنگ.
حکاک مرغزی.
آن حضرت [محمد ( ص )] را بزدند [مردم طایف ] و سنگ انداختند و بر شتالنگش زدند و خون از پای مبارکش روان شد. ( ترجمه طبری ). شمشیری بزد و پایش از شتالنگ بیفتاد. ( ترجمه طبری ). موسی و هرون چون آنجا رسیدند عوج بیرون آمده بود و عوج چون ایشان را بدید دست فراز کرد تا ایشان را برگیرد. موسی عصا بزد و گویند که ده ارش از زمین برجست و ده ارش عصا بود وآن عصا بر شتالنگ او زد و عوج از آن زخم از پای بیفتاد به قدرت خدای. ( از ترجمه طبری ). موسی دیگر بار گفت یا ارض خذیه ، پای قارون تا شتالنگ به زمین فروشد. ( ترجمه طبری ).به بازار خوالیگری ساختن
شتالنگ با کعبتین باختن.
اسدی.
اگر زین بیش بنشینم به گرگان اندرون روزی چو بازآیم به خایسک گران بشکن شتالنگم.
لامعی گرگانی.
بیشتر بخوانید ...