شتاباندن
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
مترادف ها
تسریع کردن، شتاباندن، پرت کردن، بشدت پرتاپ کردن، به سرعت عمل کردن، سراشیب تند داشتن، ناگهان سقوط کردن
شتاب دادن، سرعت دادن، تسریع کردن، شتاب کردن، شتاباندن، تند کردن، بر سرعت افزودن، تند شدن، تندتر شدن
شتاباندن، عجله کردن، شتافتن، تسریع زدن