همه دشت نخجیر و مرغ اندر آب
اگردیر مانی نگیرد شتاب.
فردوسی.
به زن گفت چندان دهش نان و آب که از تن نگیرد روانش شتاب.
فردوسی.
پیامی گزارم ز افراسیاب اگر شاه از این بر نگیرد شتاب.
فردوسی.
همی راند دستان گرفته شتاب چو پرنده مرغ و چو کشتی بر آب.
فردوسی.
|| تعجب کردن. ( فرهنگ فارسی معین ) : یکی خلعت آراست افراسیاب
که گر برشمارمت گیری شتاب.
فردوسی.