به خونم کنون چون شتاب آمدش
مگر یاد از این بد به خواب آمدش.
فردوسی.
چو شب تیره شد رای خواب آمدش کز اندیشه دل شتاب آمدش.
فردوسی.
چو ماهی برآمد شتاب آمدش همی با زنان رأی خواب آمدش.
فردوسی.
به خواب و به آسایش آمد شتاب وز آن پس برآسود بر جای خواب.
فردوسی.
گذر کرد از آن پس به کشتی بر آب ز کشور به کشور چو آمد شتاب.
فردوسی.
|| میل و رغبت. ( یادداشت مؤلف ) : چو پر شد [ کیخسرو را ] سر از جام روشن گلاب
به خواب و به آسایش آمد شتاب.
فردوسی.