شبگون

فرهنگ اسم ها

لغت نامه دهخدا

شبگون. [ ش َ ] ( ص مرکب ) شبرنگ ، چه گون به معنی رنگ آمده است. ( برهان ). شبرنگ.( آنندراج ). سیاه و تار. ( ناظم الاطباء ) :
هوا زین جهان بود شبگون شده
زمین سربسر پاک پرخون شده.
دقیقی.
پری چهره گفت سپهبد شنود
ز سر شعر شبگون همی برگشود.
فردوسی.
هوا تیره گشت از فروغ درفش
طبرخون و شبگون و زرد و بنفش.
فردوسی.
هوا زین جهان بود شبگون شده
زمین سربسر پاک پرخون شده.
فردوسی.
روزم ز تفکر همه شبگون گردد
دل خون شود و ز دیده بیرون گردد.
فرخی.
- اسب شبگون ؛ اسب شبرنگ و سیاه.
- شب شبگون ؛ شب بسیار تاریک. ( ناظم الاطباء ).
|| شب چراغ ، به جهت آنکه گوهر شب چراغ را دُرّ شبگون نیز گویند. ( برهان ).
- دُرّ شبگون ؛ گوهر شب چراغ. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) :
خزانه مدیح تو را در گشادم
به صحرانهادم بسی دُرّ شبگون.
سوزنی.

فرهنگ فارسی

شبرنگ، سیاه، تیره
۱ - ( صفت ) شبرنگ تیره سیاه . ۲ - گوهر شبچراغ .

فرهنگ معین

( ~ . ) ۱ - (ص مر. ) تیره . ۲ - (اِمر. ) گوهر شب چراغ .

فرهنگ عمید

شبرنگ، سیاه، تیره.

پیشنهاد کاربران

بپرس