و آن گل نار بکردار کفی شبرم سرخ
بسته اندر بُن او لختی مشک ختنا.
منوچهری.
شبرم. [ ش َ رَ ] ( ع ص ) کوتاه بالا. ( منتهی الارب ). قصیر. ( اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ).
شبرم. [ ش ُ رُ ] ( ع ص ) کوتاه بالا و قصیرالقامة. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). رجوع به شَبرَم شود. || بخیل. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ): مابینهم الا لئیم شُبْرُم ؛ میان آنها نیست کسی جز لئیم و بخیل. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ).
شبرم. [ ش ُ رُ ] ( اِخ ) نام آبی است نزدیک کوفه مر بنی عجل را. ( منتهی الارب ).