نور روی یوسفی وقت عبور
درفتادی در شباک هر قصور.
مولوی.
|| دام. آنچه از چوب و آهن و جز آن بر شکل دام سازند و به جایی نصب کنند. ( منتهی الارب ). دام شکارگر. ( از اقرب الموارد ). || شکارگران. گویا جمع شابک است چون قاری و قراء. گویند: رایت الشباک علی الماء؛ دیدم که ایشان شکارگرانند با دام. ( از اقرب الموارد ).شباک. [ ش ُب ْ با ] ( اِ ) قبه شباک ؛ قبه ای بوده است مشبک و خلیفه گاه بیعت بر کرسی می نشست و در بیرون منبری می نهادند و وزیر بر منبری میشد و استادالدار به یک پایه زیرتر و از مردمان برای خلیفه بیعت می ستدند. ( از یادداشت مؤلف ). رجوع به استادالدار و استاذالدار شود.
شباک. [ ش َب ْ با ] ( ع اِ ) سوراخ گنده. ( غیاث اللغات ). ظاهراً به معنی پنجره است.
شباک. [ ش ِ ] ( ع اِ ) ج ِ شبکة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به شبکة شود.
شباک. [ ش ِ ] ( اِخ ) نام جایگاهی است از طرف راست مصعد به مکه از سوی واقصه بطرف مغرب بر هفت میلی. ( از معجم البلدان ).
شباک. [ ش َب ْ با ] ( اِخ ) نام جایگاهی است بر چندین میل از راه حاجیان بصره در نزدیکی سَفوان. ( از معجم البلدان ).
شباک. [ ش ِ ] ( اِخ ) نام جایی است در بلاد غنی بن اعصر میان ابرق عزاف و مدینه. ( از معجم البلدان ).
شباک. [ ش ِ ] ( اِخ ) ( یوم الَ... ) نام روزی ( وقعه یی ) از روزهای عرب جاهلیت است. ( از معجم البلدان ).
شباک. [ ش َ ] ( اِخ ) ( ... بنی الکذاب ) جایگاهی است در نواحی مدینه. ( از معجم البلدان ).