بدو گفت بهرام کاندر جهان
شبانی ساسان نگردد نهان.
فردوسی.
شنیدم که موسی عمران ز اول به پیغمبری اوفتاد از شبانی.
منوچهری.
اگر هرگز ز گرگ آید شبانی ز تو آید وفا و مهربانی.
( ویس و رامین ).
موسی ازبهر صفورا کند آتش خواهی و آن شبانیش هم ازبهر صفورا بینند.
خاقانی.
یک چند چون سلیمان ماهی گرفت و اکنون چون موسی از شبانی گشتش بره مسخر.
خاقانی.
شبانی پیشه کن بگذارگرگی مکن با سربزرگان سربزرگی.
نظامی.
کنون شبانی عدلش بدان مثابه رسیدکه شیر بره ز پستان شیر غاب دهد.
ابن یمین.
- شبانی دادن ؛ نگهبانی گوسفند و رمه را به کسی سپردن. کسی را چوپان کردن :پیمبر شبانی بدو داد از امت
به امر خدا این رمه بیکران را.
ناصرخسرو.
هیچکسی گرگ را نداده شبانی.ادیب صابر.
- شبانی کردن ؛ چوپانی کردن. گله چراندن. گوسفندچرانی : موسی ( ع ) که بدان وقت که شبانی میکرد یک شب گوسفندان را سوی حظیره میراند. ( تاریخ بیهقی ص 201 چ ادیب ).ای مسکین حجت خراسان
بر خوک رمه مکن شبانی.
ناصرخسرو.
چونان که چو بز بهتر و فربه تر گرددازبهر طمع بیش کند مردشبانیش.
ناصرخسرو.
|| ( ص نسبی ) منسوب به شبان. چوپانی.شبانی. [ ش َ ] ( اِ )یک قسم پولی که وزن آن هفت درم است. ( ناظم الاطباء ).نام گونه ای درمی بوده است در سلابور هند. ( حدود العالم ). و ظاهراً مصحف شیانی است. رجوع به شیانی شود.
شبانی. [ ش َ نی ْی ] ( ع ص ) سرخ روی و سرخ سبلت. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). مرد سرخ روی و میگون. ( منتهی الارب ). مرد سرخ روی سرخ بروت. ( ناظم الاطباء ). اُشبانی. ( اقرب الموارد ).