در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع.
حافظ.
خوشش باد آن نسیم صبحگاهی که درد شب نشینان را دوا کرد.
حافظ.
شاه از آن جان نواز دلداده شب نشین سپیده دم زاده.
نظامی.
|| ( حامص مرکب ) شب نشینی. نشستن در شب با دوستان : در شب نشین هند دل من سیاه شد
عمرم چو شمع در قدم اشک و آه شد.
صائب.
شب نشین با دختر رز عمر جاوید آوردفیض آب خضر دارد در دل شبها چراغ.
صائب.
و رجوع به شب نشینی شود.|| ( اِ مرکب ) محل نشستن شبها. ( آنندراج ).