شب شدن. [ ش َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) فرارسیدن شب. ( فرهنگ فارسی معین ). || کنایه از آخر شدن ایام جوانی است. ( بهار عجم ) : شب شد دگر که تنگ غمت را ببر کشم چون مرغ پرشکسته سری زیر پر کشم.
قدری شیرازی.
فرهنگ فارسی
( مصدر ) فرا رسیدن شب .
پیشنهاد کاربران
روز به شام آمدن ؛ کنایه از سپری شدن روز و فرارسیدن شب : روز عمرست به شام آمده و من چو شفق غرق خونم که شب غم بسحر می نرسد. خاقانی.