دانی که خال بر چَه ِ سیمین او چراست
کان سیم اگر دهد به تو شب در میان دهد .
ظهیر فاریابی.
|| کنایه از وعده کردن و ضامن دادن باشد اعم از آنکه یک شب یا بیشتر در میان باشد.( برهان ). || مسافت جای تا به جایی که شب در میان از آنجا به آنجا رسند. ( آنندراج ) : به بزم وصل هم پیوسته از راه سیه روزی
من و آن بیوفا شب درمیان بودیم دور از هم.
شفیع.
- شب در میان کردن ؛ شب را در میانه قرار دادن. در پناه تیرگی شب رفتن. در شب رفتن استتار را : وه که شب در میان کنم بروم
از تو روزی که ای پسر برهم.
امیرخسرو.