شاییدن

لغت نامه دهخدا

شاییدن. [ دَ ] ( مص ) شائیدن. شایستن. رجوع به شایستن شود. || شایسته و سزاوار بودن. || لایق و مستعد بودن. ( ناظم الاطباء ) :
فردا به پیمبر بچه شایید چه امروز
اینجا به یکی بنده فرزندنشایید.
ناصرخسرو.
زیرا که نخست علم باید
تا پیش خدای را بشایی.
ناصرخسرو.
|| لازم بودن و ضرور بودن و بکار بردن. || راضی بودن. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(دَ ) (مص ل . ) شایستن .

فرهنگ عمید

= شایستن

پیشنهاد کاربران

گر دسته گل نیاید از ما
هم هیمه دیک را بشائیم
بشائیم = بشوریم
شستن
مثال:
. . . دو وزیر او گفتند: او را ما کشتیم رضای ترا.
وی گفت: شما که او را نشایستید، ما را هم نشایید!
نشایستید به معنای: شایسته ندانستید
نشایید به معنای: شایسته نمی دانید/نخواهید دانست
( داستان ذوالقرنین از کتاب تفسیر سورآبادی )

بپرس