شایه. [ ی َ / ی ِ ] ( اِ ) میوه وبعربی ثمر خوانند. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( فرهنگ نظام ) ( ناظم الاطباء ). در سنسکریت شیه بمعنی محصول زراعت و نیز بمعنی میوه است. ( فرهنگ نظام ) :
برومند باد آن همایون درخت
که در سایه آن توان برد رخت
گه از سایه آسایش جان دهد
گه از شایه آرایش خوان دهد.
نظامی ( از فرهنگ نظام ).
دوش چنان دیده ام بخواب که نخلی بر لب دریا بدان مقام برآمد
نخل موصل شد و ترنج ورطب داشت
سایه و شایه اش فراخ و تام برآمد.
خاقانی.
|| سیاه گوش. ( ناظم الاطباء ). پروانک. معرب آن فروانق. قره قولاخ. جانوری است در شمال افریقا و نواحی گرمسیرآسیا دیده میشود. گویند چون شیر آید فریادکنان پیش شیر میرود تا جانوران دیگر آواز او را شنیده بدانند که شیر می آید و خود را بکناری بکشند. رجوع به پروانک و حاشیه برهان چ معین شود.شایه. [ ی ِه ْ ] ( ع ص ) شائه : رجل شایه البصر؛ مرد تیزبینایی. ( از نشوء اللغة ص 16 ) ( از ناظم الاطباء ). رجوع به شائه و شاه و شاه البصر و شاهی البصر شود.