لغت نامه دهخدا
شاکله. [ ک َ ل َ ] ( اِ ) نوعی از توت فرنگی. چیلک. ( اشتنگاس ) ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
صورت شکل هیات
فرهنگ عمید
۲. سرشت، ذات.
توت فرنگی.
گویش مازنی
/shaa kele/ از توابع پنج هزاره ی بهشهر
پیشنهاد کاربران
راه و روش
پیکره
شاکله از شِکال میاد ، شکال به طنابی یا چیزی که حیوان رو باهاش به یک جایی میبندن تا ازون محوطه دور نشه میگن
شاکله هم یعنی اون چهارچوب فکر ی و دیدگاهی که شخص در اون قرار داره
شاکله هم یعنی اون چهارچوب فکر ی و دیدگاهی که شخص در اون قرار داره
درحیطه منصب
مفلوک برقص امد
بمصداق بارز
شاکله ای
جای گاوبستن به خِیش!!
سایت شعرناب
مفلوک برقص امد
بمصداق بارز
شاکله ای
جای گاوبستن به خِیش!!
سایت شعرناب
مسئله بنیادین
مسئله اساسی
مسئله اساسی
شخصیت
افکار درونی
دمساز،
پێکهاتە یا دیاردە به کوردی
شاکله منظور نیت است و عمل هرکس معادل و هم وزن نیت اوست و روایت است الاعمال بالنیات و عمل های شما بر حسب نیت های شماست
ذات وسرشت
شاکله از ماده ی شکل به معنی مهار کردن حیوان است ، و شکال به خود مهار می گویند ، و از آنجا که روحیات و سجایا و عادات هر انسانی او را مقید به رویه ای می کند به آن شاکله می گویند .
خمیر مایه ، ساختار درونی
استخوان بندی
سرشت
بَرازندگی.
به نظرم عصاره ، خالص شده، یا مقرون به صحت معنی بهتری باشه
فرهنگ
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)