- اریکه شاهنشاهی ؛ تخت سلطنت.
رجوع به شاهنشاه شود.
شاهنشاهی. [ هََ ] ( حامص مرکب ) شاهنشاه بودن. شاه شاهان بودن. || فرمانروایی. ( فرهنگ فارسی معین ). شهریاری. ( ناظم الاطباء ). سلطنت. پادشاهی :
به یک گردش به شاهنشاهی آرد
دهد دیهیم و تخت و گوشوارا.
رودکی.
پس از آن باد در سر کند و دعوی شاهنشاهی کند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 265 ).بر در میکده رندان قلندر باشند
که ستانند و دهند افسر شاهنشاهی.
حافظ.
|| ( اِ مرکب ) مملکت. پادشاهی. کشور شاهنشاه. امپراتوری. ( فرهنگ فارسی معین ).