شاه سیاه پوشان نام رمانی نوشتهٔ هوشنگ گلشیری، نویسندهٔ معاصر ایرانی است.
این کتاب در ابتدا به دلیل مسائل امنیتی با نام نویسنده ٔدیگری منتشر شد و غیررسمی منسوب به گلشیری بود ولی بعدتر به نام خود او انتشار یافت. پیش از انتشار به فارسی منتشر شود، این رمان در سال ۱۳۷۴ ( ۱۹۹۵ میلادی ) در امریکا به زبان انگلیسی با نام مستعار منوچهر ایرانی و با ترجمه ٔعباس میلانی و نیز به زبان آلمانی انتشار یافت. این نام گویا در آن زمان بر اساس توافقی بین نویسندگان معترض برای آثاری که ممکن بود دردسرهای جدی برای شان ایجاد کند، به طور مشترک به کار گرفته می شد. پس از درگذشت هوشنگ گلشیری، نشر باران در سوئد برای نخستین بار در سال ۱۳۸۰ ( ۲۰۰۱ میلادی ) نسخهٔ فارسی این کتاب را با نام واقعی نویسنده منتشر کرد. طرح روی جلد این چاپ کتاب اثر طاهر جام برسنگ است.
... [مشاهده متن کامل]
در بهار ۱۴۰۱، باربد گلشیری در توییتی اعلام کرد که «در حال اصلاح و مقابله ی نسخ ‹شاه سیاه پوشان› . فهمیدیم که هم چاپ خارج از کشور و هم نسخه های زیرزمینی کم غلط نداشته اند. به زودی نشر باران آن را بی غلط و دقیق تجدید چاپ می کند. به امید روزی که در ایرانی دور از گزند سانسور نیز منتشر شود. »
شاه سیاه پوشان روایت چند ماه از زندانی شدن یک نویسنده در دست عناصر اطلاعاتی است. در همان مدت راوی یا نویسندهٔ روشنفکر داستان با در هم آمیختن روایتهای کهن ایرانی به بیان درد و رنج و تباهی چریک ها و مبارزان سیاسی می پردازد. داستان در فضای سال ۶١ شکل می گیرد. شخصیت اول داستان، نویسنده ای است که همیشه مورد سانسور بوده و نوشته هایش به جز دورهٔ کوتاه انقلاب که جزو «کتاب های جلد سفید» در بساط های خیابانی ارائه می شد، در کتابفروشی ها یافت نمی شود. ولی نوشته ها و اشعارش طرفدار دارد، در خارج از کشور منتشر می شود، و مخفیانه دست به دست می گردد. اراوی داستان او نیست، اما گلشیری مشاهدات و سرگذشت او را که به تجربه های خودش هم شباهت دارد، درونمایهٔ داستان قرار می دهد. فضای این رمان از سیاهی و خوف آکنده است. سر کوچه ها حجله های چراغانی شده جوانانی که در جبهه ها کشته شده اند، مرگ و اندوه بر شهر می پاشد. آدم ها سیاه پوش اند. پس او هم «باید یک لباس سیاه بخرد» و این فکر مدام در طول داستان تکرار می شود. در چاردیواری خانه هم امنیت وجود ندارد. روی فرشتهٔ کنار حوض را که بالش هم ترک خورده با پلاستیک پوشانده اند. زنگ تلفن فقط برای تهدید به صدا درمی آید. نویسنده می نشیند پشت میز کارش ولی کلمه ای به روی کاغذ نمی آید. او می داند سراغ او هم خواهند آمد. می آیند. در یک روز سرد ٢۵ دی ۶١، کتاب هایش را در کارتون می گذارند، گونی بر سرش می کشند و می برند.
این کتاب در ابتدا به دلیل مسائل امنیتی با نام نویسنده ٔدیگری منتشر شد و غیررسمی منسوب به گلشیری بود ولی بعدتر به نام خود او انتشار یافت. پیش از انتشار به فارسی منتشر شود، این رمان در سال ۱۳۷۴ ( ۱۹۹۵ میلادی ) در امریکا به زبان انگلیسی با نام مستعار منوچهر ایرانی و با ترجمه ٔعباس میلانی و نیز به زبان آلمانی انتشار یافت. این نام گویا در آن زمان بر اساس توافقی بین نویسندگان معترض برای آثاری که ممکن بود دردسرهای جدی برای شان ایجاد کند، به طور مشترک به کار گرفته می شد. پس از درگذشت هوشنگ گلشیری، نشر باران در سوئد برای نخستین بار در سال ۱۳۸۰ ( ۲۰۰۱ میلادی ) نسخهٔ فارسی این کتاب را با نام واقعی نویسنده منتشر کرد. طرح روی جلد این چاپ کتاب اثر طاهر جام برسنگ است.
... [مشاهده متن کامل]
در بهار ۱۴۰۱، باربد گلشیری در توییتی اعلام کرد که «در حال اصلاح و مقابله ی نسخ ‹شاه سیاه پوشان› . فهمیدیم که هم چاپ خارج از کشور و هم نسخه های زیرزمینی کم غلط نداشته اند. به زودی نشر باران آن را بی غلط و دقیق تجدید چاپ می کند. به امید روزی که در ایرانی دور از گزند سانسور نیز منتشر شود. »
شاه سیاه پوشان روایت چند ماه از زندانی شدن یک نویسنده در دست عناصر اطلاعاتی است. در همان مدت راوی یا نویسندهٔ روشنفکر داستان با در هم آمیختن روایتهای کهن ایرانی به بیان درد و رنج و تباهی چریک ها و مبارزان سیاسی می پردازد. داستان در فضای سال ۶١ شکل می گیرد. شخصیت اول داستان، نویسنده ای است که همیشه مورد سانسور بوده و نوشته هایش به جز دورهٔ کوتاه انقلاب که جزو «کتاب های جلد سفید» در بساط های خیابانی ارائه می شد، در کتابفروشی ها یافت نمی شود. ولی نوشته ها و اشعارش طرفدار دارد، در خارج از کشور منتشر می شود، و مخفیانه دست به دست می گردد. اراوی داستان او نیست، اما گلشیری مشاهدات و سرگذشت او را که به تجربه های خودش هم شباهت دارد، درونمایهٔ داستان قرار می دهد. فضای این رمان از سیاهی و خوف آکنده است. سر کوچه ها حجله های چراغانی شده جوانانی که در جبهه ها کشته شده اند، مرگ و اندوه بر شهر می پاشد. آدم ها سیاه پوش اند. پس او هم «باید یک لباس سیاه بخرد» و این فکر مدام در طول داستان تکرار می شود. در چاردیواری خانه هم امنیت وجود ندارد. روی فرشتهٔ کنار حوض را که بالش هم ترک خورده با پلاستیک پوشانده اند. زنگ تلفن فقط برای تهدید به صدا درمی آید. نویسنده می نشیند پشت میز کارش ولی کلمه ای به روی کاغذ نمی آید. او می داند سراغ او هم خواهند آمد. می آیند. در یک روز سرد ٢۵ دی ۶١، کتاب هایش را در کارتون می گذارند، گونی بر سرش می کشند و می برند.