که باز شانه کند همچو باد سنبل را
به پیش چنگل خونریز تارک عصفور.
( منسوب به رودکی ).
گهی اشک گوزنان دانه کردی گهی دنبال شیران شانه کردی.
نظامی.
شقایق سنگ را بتخانه کردی صبا جعد چمن را شانه کردی.
نظامی.
ز هر سو شاخ گیسو شانه میکردبنفشه بر سرگل دانه میکرد.
نظامی.
باد گیسوی عروسان چمن شانه کندبوی نسرین و قرنفل ببرد در اقطار.
سعدی.
دمیکه خواهم ازو بوسه زلف شانه کندرهد ز شانه زدن تافتن بهانه کند.
شهید قمی ( از ارمغان آصفی ).
|| ساختن شانه. درست کردن شانه : مشاطة؛ صنعت شانه کردن. ( منتهی الارب ). تراشیدن شانه. || شانه خالی کردن و اعراض نمودن. ( فرهنگ نظام ). اعراض و بهانه کردن. در عنصر دانش بمعنی مضایقه نمودن است. ( بهار عجم ).اعراض کردن. روگردانیدن. سرپیچیدن. سرباز زدن. ( از مجموعه مترادفات ص 44 ). شانه گردانیدن.- از گرد عدم شانه کرد ؛ موجود شد و آفرید و ظاهر شد و کرد. کذا فی الادات و معنی ترکیب آن است که عدم را دور کرد. ( مؤید الفضلاء ).