شاندن

لغت نامه دهخدا

شاندن. [ دَ ] ( مص ) بمعنی شانه کردن : همی شاند؛ یعنی : پیوسته شانه میکرد. ( از حاشیه لغت فرس اسدی ص 61 ). شانه کردن بود. ( فرهنگ جهانگیری ). شانه کردن باشد.( برهان قاطع ). بمعنی شانه کردن نیز آمده. ( فرهنگ رشیدی ). شانه کردن موی. ( انجمن آرا ). بمعنی شانه کردن موی. ( آنندراج ). شانه کردن مو. ( فرهنگ نظام ). شانه کردن زلف و کاکل و جز آن. ( ناظم الاطباء ) :
با دفتر اشعار بر خواجه شدم دوش
من شعر همی خواندم و او شعر همی لاند
صد کلج پر از گوه عطا کرد بر آن شعر
گفتم که بدان شعر که دی خواجه همی شاند.
طیان ( از لغت فرس اسدی ).
جهان به آب وفا روی عدل میشوید
فلک بدست ظفر جعد ملک میشاند.
انوری ( از فرهنگ نظام ).
ای شانه بخوبانت عمل دانی چیست
زلف لیلی که باز میشانی چیست
گیسوی پریشانش تو کی دانی چیست
مجنون داند که این پریشانی چیست.
امیرخسرو ( از فرهنگ نظام ).
اِرفاه ، موی شاندن. ( منتهی الارب ).
- گربه شاندن ؛ گربه شانه کردن. بمجاز فریفته شدن. ( از امثال وحکم دهخدا ) :
بحسرت جوانی بتو بازناید
چرا ژاژخایی چرا گربه شانی.
ناصرخسرو ( ازامثال و حکم دهخدا ).
رجوع به گربه شاندن شود.
|| مخفف نشاندن. ( از فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ). مخفف نشاندن. نشانیدن. ( برهان قاطع ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). مقابل ایستانیدن :
شست صراحی بدو زانو به پیش
دختر رز شاند بزانوی خویش.
امیرخسرو.
|| نشاندن. مرادف کاشتن. ( انجمن آرا )( آنندراج ). غرس کردن. کشتن :
نوک پیکانهای جانان شاندن اندر جان خویش
نامشان پیکان سلطانی نه پیکان داشتن.
سنایی.
بسبزه زار فلک طرفه باغبانانند
که هر نهال که شاندند باز برکندند.
امیرخسرو دهلوی.
|| نشاندن گرد و غبار. ( ناظم الاطباء ) :
تا سحاب کف تو سیم فرو ریخت چو آب
شاند از روی زمین هر چه غبار محن است.
امیرخسرو ( از فرهنگ نظام ).
|| نشاندن بمعنی وضع کردن و قرار دادن :
از بهر چشم زخم سرطاق شانده اند
او را چنان کجا سرخر در خیارزار.
سوزنی.
|| مخفف نشاندن در معنی خاموش کردن ، یا کشتن آتش :
بهر این مقدار آتش شاندن
آب پاک و بول یکسان شد بفن.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( مصدر ) نشاندن .

فرهنگ معین

(دَ ) (مص م . ) ۱ - شانه کردن . ۲ - به هوا دادن خوشه های خرمن شده ، برای جدا کردن دانه از کاه .

فرهنگ عمید

شانه کردن، شانه زدن موی: جهان به آب وفا روی عهد می شوید / فلک به دست ظفر جعد ملک می شاند (انوری: ۱۴۴ ).
= نشاندن

گویش مازنی

/shaandan/ تکان دادن درخت به منظور ریختن میوه یا برگ

پیشنهاد کاربران

دوستی که درباره گویش سنخواستی گفت ( نام زبانتان را باید پهلوی گفت و نه تاتی - نام تاتی را ترکان مغول به غیر مغولان میگفتند - این زبان را در نوشته های پارسی پهلوی گفتند ) شاندن شندن که به چم جمباندن و تکان
...
[مشاهده متن کامل]
دادن است ان از سندن/سندیدن است که در پهلوی ساسانی به دو گونه سندش/چندش بچم حرکت تکان جنبش امده امروز چندش که میگویند همانست گرچه معنیش فرق کرده -

در استان فارس میگویند شاندن را شوندن میگویند شوندمش سر جاش
بشین بشون درخت شوندن - در استان فارس پیش از نوروز برای کاشت درخت انگور که به ان رز شوندن میگویند زمین را گوده میزنند دوستی به دوستش گفت گوده ات آمادن بیام سیت بشونم گفت پیشتر برو سی بوات بشون که گوده اش خیلی غیلن
شاندن دراین سرود ویس و رامین افشاندن نیست گردو بر گنبد نشاندن است
تو گفتی گوز بر گنبد همی شاند
و یا در بادیه کشتی همی راند
-
در بختیاری هم شند در چو شُنْد سیس و چو شُنْد بس همان شاندن نشاندن است
...
[مشاهده متن کامل]

چو شُنْد بس چوق نشاند بهش - چوبش زدش -
در برخی وازگان و در بخشهای بزرگی از ایران ا را کوتاه و به گونه ُ میگویند مانند سپاردن سپردن - فشاردن فشردن - شاند شوند پایید پویید گایید گویید این را بویژه در بختیاری و فارس میبینیم
میگوییم بشین که نیازی به ب نیست پس میتوان انرا گفت شین مانند برو رو -
ریشه نشستن و استادن از ست میاید ست نشستن و ستا برخاستن بوده ست را هت /شت هم میگفته اند و شتن /ستن به شیدن/ شین/شِستن/ششتن گشته و شادن و شادن و شاندن نیز نشاندن است ن میانی نشاندن بیخود افزوده شده و این افزونه ن در زبان اریان در بسیاری واژگان امده مانندچید و چیَد که چیند شده و برخی چیدن را هم چیندن کرده اند رسیدن و رسادن نیز رساندن شده

در گویش تاتی سنخواستی در خراسان شمالی
شاندن یا واشاندن به معنی تکان دادن چیزی مانند الک یا درخت است. اگر الک راتکان دهیم تا خاک وخاشاک آن جدا شود واشاندن گویند. یا تکاندن درخت توت را شندن یا شاندن گویند
نشاندن، سرجایش گذاشتن، جاسازی، جادادن، ساکت کردن
�میخ را شاندم به دیوار، پسر شلوغه را شاندم سرِ جاش بعد توانستم غائله را بشانم. �
فروکاهشِ " نِشیدن/نِشستن" به تکواژها: ( نِ. شی. دَن )
1 - نِ: "نِ" در کارواژه یِ " نِشستن/نِشیدن" پیشوند است. این پیشوند در زبانهای اوستایی - پهلوی به دیسه یِ " نی" بوده است.
2 - شی: تکواژِ "شی" در " شیدَن" برگرفته از واژه یِ اوستاییِ " خشی" به چمِ "جاگرفتن، درجایی نشیمن کردن" است که آوایِ " خ" از آن زدوده شده است.
...
[مشاهده متن کامل]

زدایشِ آواییِ "خ" در زبانِ اوستایی - پارسی در واژگانی همچون ( خشنا/آ - شنا ) ، ( خشوب، آ - شوب ) ، ( خشوستَ، شُسته ) ، ( خشپ، شَب ) و. . . دیده می شود.
3 - نشانه یِ مصدریِ ( دَن )
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
کارواژه یِ ( شیدَن ) که گذرایِ آن ( شاندَن ) می شود، تواناییِ بالایی در بکارگیریِ پیشوند برای ساختِ نوواژه دارد.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
پَسگَشت ( reference ) :
رویه یِ 430 از نبیگِ " فرهنگِ واژه های اوستا"

شاندن
در لری بختیاری
شُنْدِن: حرکت سریع دست از بالا به پایین به منظور ضربه زدن یا دفع ضربه
دست شُنْد سیس: میخواست که با دست او را بزند / به او ضربه بزند
چو شُنْد سیس: با چوب میخواست او را بزند / به او ضربه بزند
چو شُنْد بس: با چوب او را زد / به او ضربه زد

بپرس