شامه
/SAmme/
مترادف شامه: بویایی
برابر پارسی: بوینده، بویایی
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
شامه. [ م َ ] ( اِ ) غشاءنازک. ( لغات فرهنگستان ) ( فرهنگ فرانسه نفیسی ). شامه یا پوسته : اطراف یاخته را پرده نازک و محکمی فرامیگیرد که محلولهای بلورین میتوانند از خلال آن نفوذ کنند و گاهی ممکن است ضخامت این پرده زیاد شود و نفوذناپذیر گردد جنس شامه یاخته های گیاهی از مواد گلوسیدی است که بواسطه بهم پیوستن ملکولهای بی شمار به حالت گلوئیدی درآمده است. ( از گیاه شناسی گل گلاب ص 25 ).
- شامه سلولی ؛ سلولهای حیوانی از چهار قسمت : سیتوپلاسم و سانتروزوم و هسته و چهارمی شامه سلولی از غلظت طبقه بیرونی سیتوپلاسم نتیجه گشته است. پوسته بسیار نازکی است که ضخامت آن از یک میکرون کمتر باشد. ( از جانورشناسی عمومی ص 16 ).
- شامه گشنیدن ؛ در اغلب تخمها موقعی که اسپرماتوزوئیدی با سیتوپلاسم تماس پیدا کرد شامه مخصوصی که قبلاً وجود نداشت ظاهر میگردد که آن را بنام شامه گشنیدن خوانند. ( از جانورشناسی عمومی ج 1 ص 42 ).
شامه. [م ِ ] ( اِخ ) دهی از دهستان طبس بخش درمیان شهرستان بیرجند. دارای 40 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن شلغم و چغندر است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - یکی از حواس ظاهره که بویها را درک می کند بویایی . توضیح این حس بوی اشیائ را تشخیص می دهد و عضو آن عبارت از سلول هایی است واقع در پوست مرطوبی که قسمت علیای آن درون بینی را می پوشاند ( دکتر سیاسی روانشناسی تربیتی ۲ . ) ۸۶ - گیاهی و حیوانی .
سوریه و دمشق
فرهنگ معین
(مِّ ) [ ع . شامة ] (اِ. ) یکی از حواس پنجگانه که بوی ها را درک می کند.
فرهنگ عمید
۱. (زیست شناسی ) پردۀ نازک، غشا.
۲. [قدیمی] روسری زنان، دستمال، روپاک، چارقد.
جدول کلمات
مترادف ها
رایحه، بو، بویایی، شامه، استشمام، بوکشی
پرده، پوسته، غشاء، پوست، غشا، پوشه، میان پرده، شامه
پوسته، شامه، پوسته نازک، غشاء نازک
پرده، پوسته، شامه، پرده پای پرندگان
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
شامه آرزوی برحق آدمیست , از جنس نور و امید است و نقطه مقابل سیاهیست او بر قله مرو سکنی دارد و سیمرغ در سایه عدل او ارمیده است بنقل از شهنامه شامهانی شرفنامه مهروی
" شَم، شامه" به چمِ " دریابی، دریافت، ادراک" برآمده از واژگانِ آریایی است.
1 - واژه یِ " نی - شَم" در زبانِ خویشاوندِ سانسکریت به چمِ "دریافت یا درک کردن بوسیله حواس، شنیدن، فراگرفتن، آموختن" بوده است.
... [مشاهده متن کامل]
2 - "نی شَمیَ" به چمِ " شنیدن، خبردارشدن، توجه و ملاحظه با دقت"
3 - " نی شَمَیَ، نی شَمَنَ" به چمِ " درک، دریافت، مشاهده، دیدن، ملاحظه، نایل شدن، آموختن"
4 - "نی شامَ" به چمِ "ملاحظه، توجه با دقت"
( نیاز به یادآوری است که پیشوندِ " نی" در زبانهایِ اوستایی - سانسکریت - پهلوی به دیسه یِ " نِ" در زبانِ پارسیِ کُنونی در آمده است: بمانندِ " نِشستَن، نِمودن، نِهشتن، نِوردیدن و . . . ". )
5 - واژه یِ ( شَامَیاتِ ) به چمِ " دیدن، نگاه کردن، جُستَن و بازرسی کردن" بوده است.
پَسگَشت ( reference ) :
در رویبرَگِ 487 از نبیگِ " فرهنگِ سَنسکریت - فارسی" پوشینه دوم امده است:
1 - واژه یِ " نی - شَم" در زبانِ خویشاوندِ سانسکریت به چمِ "دریافت یا درک کردن بوسیله حواس، شنیدن، فراگرفتن، آموختن" بوده است.
... [مشاهده متن کامل]
2 - "نی شَمیَ" به چمِ " شنیدن، خبردارشدن، توجه و ملاحظه با دقت"
3 - " نی شَمَیَ، نی شَمَنَ" به چمِ " درک، دریافت، مشاهده، دیدن، ملاحظه، نایل شدن، آموختن"
4 - "نی شامَ" به چمِ "ملاحظه، توجه با دقت"
( نیاز به یادآوری است که پیشوندِ " نی" در زبانهایِ اوستایی - سانسکریت - پهلوی به دیسه یِ " نِ" در زبانِ پارسیِ کُنونی در آمده است: بمانندِ " نِشستَن، نِمودن، نِهشتن، نِوردیدن و . . . ". )
5 - واژه یِ ( شَامَیاتِ ) به چمِ " دیدن، نگاه کردن، جُستَن و بازرسی کردن" بوده است.
پَسگَشت ( reference ) :
در رویبرَگِ 487 از نبیگِ " فرهنگِ سَنسکریت - فارسی" پوشینه دوم امده است:
- بویایی
- و به طور کلی: حس تشخیص، حس تمیز، توانایی درک غیرکلامی، بصیرت
- و به طور کلی: حس تشخیص، حس تمیز، توانایی درک غیرکلامی، بصیرت
شامه تیز کردن ( اصطلاح )