شامبالا

پیشنهاد کاربران

شهری افسانه ای و مخفی است که بیش از هزار نام دارد و هنوز هیچ کس موفق به پیدا کردن آن نشده است. سومریان نام این شهر را پناهگاه کوهنوردان و قوم سلتی ها نام آن را آوالون گذاشته بودند. پس از آن هندوها نام آریاوارشا یعنی سرزمین مقدس را بر آن نهادند. اما مهم ترین و مشهورترین نامی که توسط بودایی های و تبتی ها روی آن گذاشته شد شامبالا بود که همچنان با این اسم در سراسر دنیا شناخته می شود. چینی ها این شهر را همچون بهشت می دانند و نام بهشت پنهان را برایش انتخاب کرده اند. یهودی ها و مسیحی ها نیز آنجا را بسیار زیبا و خوش آب و هوا دانسته و آن را باغ بهشت نامیده اند. بعضی نیز معتقدند که چشمه ای از آب حیات در آنجا وجود دارد که با نوشیدن از آن انسان جاوادنه خواهد شد. در نهایت آن طور که از شعرای گفته شده در مورد این شهر مشخص است، شامبالا سرزمین عجایب و درختان سیب نیز نامیده شده است.
...
[مشاهده متن کامل]

در 2000 سال گذشته افسانه های بسیار زیادی در مورد شهر مرموز شامبالا شنیده شده است. بعضی از مردم معتقدند شهری که تا به حال پس از این همه جست و جو پیدا نشده است، نمی تواند چیزی به غیر از یک افسانه باشد و بعضی هم شامبالا را شهری ماورایی می دانند که در گذر زمان از نظرها پنهان شده و ممکن است روزی دوباره پیدا شود. طبق داستان های ذکر شده درباره شامبالا این شهر در دامنه یک کوه که دارای آب و هوایی بسیار مطبوع و پر درخت است، قرار دارد و احتمالا در شرق واقع شده است. به همین خاطر بسیاری از کشورها از جمله انگلیس، آلمان، ژاپن، روسیه و مغولستان، آسیای مرکز، تبت و کشمیر، فرستاده اند تا بلکه ردی از آن بیابند. در بین سال های 1925و1926 نیکولاس روئریچ، باستان شناس انگلیسی تحقیقاتی گسترده را در مورد این شهر شروع کرده و در عرض یک سال، منطقه به منطقه ختن تا کشمیر را در جست و جوی شامبالا وجب به وجب گشت که البته چند کشور آمریکا، روسیه و هند حامی مالی این سفر بودند. نیت اصلی از این سفر پرهزینه پیدا کردن گنجینه پنهان و عتیقه های سامبالا بود که قرار بود در صورت پیدا شدن هر تکه از آن در موزه های کشور حامی قرار داده شود
مسافر شهر شامبالا
تنها کسی که ادعا می کند شامبالا را از نزدیک با چشمان خودش دیده، اندرو توماس است که با یک راهنمای هندی 15 روز را در کوه های هیمالیا جست و جو کردند. اما راهنما در میانه راه خسته شده و از او جدا شد و توماس باقی مسیر را به تنهایی ادامه داد. او در کتاب خود به نام �اولین نیستم� این گونه نوشته بود:�مسیری که من طی کردم پشت سرم ناپدید می شد، دشت و صحرا هر لحظه زیباتر شده و آن قدر زیبا شده بودند که گویا در رویا سفر می کردم. پس از صحبت با پسری که یونانی حرف می زد به سمت پادشاهی شهری گمشده راه افتادم. این شهر ستون هایی بسیار روشن داشت که گویا از جنس نور بودند و در کنار تمام جاده ها سنگ های درخشان وجود داشتند. من پس از کمی استراحت از آن شهر بیرون آمدم و در این زمان بود که دوباره جاده شهر ناپدید شد. اما چیزی که عجیب بود، این بود که هیچ یک از مردم این شهر به ملاقات من نیامدند. � البته پس از تحقیقات فراوان و گذر از جاده ای که توماس شرح داده بود، گفته های او رد شده و داستانی بیش دانسته نشد. اما نیکولاس روئریچ گفته های او را جدی گرفت و گفت: �می دانستم که غارهایی زیرزمینی در هیمالیا وجود دارند که هیچ کس از آنها باخبر نیست. در بعضی از این غارها دری به سوی آینده وجود دارد که همیشه دیده نمی شوند. >>
تاکنون هیچ سرنخی از این شهر بدست نیامده و همچنان یک شهر افسانه ای همچون جابلقا و جابلسا دانسته می شود.

بپرس